بیماری‌های روانی در نگاه مردم
به قلم دکتر امیر شعبانی
استاد دانشگاه علوم پزشکی ایران، روان‌پزشک

 نگاه به بیماری‌های روانی در طول تاریخ دستخوش ناروایی‌ها و ناآگاهی‌های بسیار بوده است. گاه آن را ناشی از حلول ارواح خبیثه در کالبد فرد دانسته‌اند و فرد متأثر را سزاوار تنبیه یا تسلیم به خشونت اجتماع. این خشونت را برخی برای «پاک‌سازی» اجتماع ضروری می‌دانستند و از سوزاندن فرد نیز واهمه نداشتند. این پاک‌سازی در جایی با طرد فیزیکی فرد مبتلا از اجتماع روی داده و در جایی به مدد به‌کارگیری برچسب‌هایی چون دیوانه (به معنای دیوزده) یا مجنون (جن‌زده) آنها را از جمع غالب به انزوایی تلخ می‌رانده و به بیانی، مجریان پاک‌سازی یا همان عموم مردم مدعی سلامتی را از هرگونه شباهت یا ملازمت با بیمار روانی می‌رهانده است. در مسیری دیگر و در یک رویکرد انسانی برای درمان این بیماران نیز در طول تاریخ شیوه‌هایی به کار رفته که گاه در انطباق با باورهای تاریخی پیش‌گفته بوده و گاه به دانش امروزی ناساز با منطق و بدیهیات. سوراخ کردن جمجمه برای خروج ارواح نابه‌کار در قرن‌های دورتر، و عمل جراحی برای برداشتن اعضای داخلی یا کشیدن دندان‌ها در قرن گذشته نمونه‌هایی است از این رهیافت.

 حتی در عصر جدید و پس از آن که واژه‌های تشخیصی تخصصی به عرصه ظهور رسیدند، سوءبرداشت برخی صاحب‌نظران یا سوءاستفاده منابع قدرت از تشخیص‌های روانپزشکی به تداوم نگاه ناصواب به این بیماری‌ها و دیدی توأم با تردید یا حس تهدید نسبت به شیوه‌های درمانی آنها دامن زد. ساموئل کارترایت پزشک آمریکایی در عصر برده داری، با ابداع واژه دراپتومانیا (Drapetomania)  نوعی از بیماری روانی را تعریف کرد که برده‌های ناسپاس فراری را دربرمی‌گرفت. به باور او، برده‌ها باید مطیع اربابان خود باشند و با آنها مانند کودکان و با مهربانی و بذل توجه رفتار شود. او ابراز چنین برخوردی از جانب اربابان را رفتاری انسانی و عامل «درمان» تمایل برده‌ها به فرار می‌دانست.

 از سویی دیگر و در تاریخی نزدیک‌تر، فجایعی با بهره‌کشی از دانش روانپزشکی در کشور شوروی به وقوع پیوست. خروشچف رئیس جمهور شوروی در سال ۱۹۵۹ گفته بود «جرم، انحرافی از استاندارهای عموماً پذیرفته‌شدۀ رفتار است و به فراوانی به سبب اختلال روانی ایجاد می‌شود». بر این اساس، او وضعیت روانی مخالفان کمونیسم را غیرطبیعی می‌دانست. در همان عصر و دیار، برخی از روانپزشکان نیز به یاری اصحاب قدرت رفته و با گسترده کردن تعریف بیماری روانی، به حبس مخالفان حکومت به بهانه ابتلا به چنین بیماری‌هایی کمک کردند.

 با مرور چنین تاریخچه‌ای، درک چرایی بروز مقاومت در برابر تشخیص‌های روانپزشکی و درمان‌های دارویی آن در اقشاری از جامعه و حتی برخی از صاحب‌نظران، ساده‌تر می‌شود و می‌توان ریشه باورهای عامیانه کنونی ضد روانپزشکی در میان بسیاری از مردم را نیز در تاریخچه شکل‌گیری دانش روانپزشکی دید. در واقع، حتی در عصر حاضر و با پیشرفت‌های قابل توجه علمی و ملاحظات کم‌‌نظیر اخلاقی و اجماع بر توجه دقیق به حقوق انسانی افراد و از جمله بیماران در رشته روانپزشکی، باورهای ناکارآمد بسیاری از مردم در پرهیز از درمان‌های روانپزشکی ادامه یافته و عامل محروم شدن جمعیت زیادی از نیازمندان دانش روانپزشکی است. این نگرش منفی محدود به جمعیت یا کشور خاصی نیست. رد پای آن را می‌توان در اندیشه‌های سازندگان بسیاری از فیلم‌های سینمایی یا سریال‎های تلویزیونی ایران یا کشورهای دیگر دید و این نکته نیز می‌‌تواند شاهدی بر همه‌گیری آن باشد. فیلم‌هایی که تصویری غیرعادی یا سیاه از چهره یا نگاه بیماران نمایش می‌دهد، آنها را انسان‌هایی متفاوت می‌نمایاند، مصرف داروهای اعصاب را به شکلی ناگوار به تصویر می‌کشد، زندگی فرد بیمار را رو به تباهی و غیرقابل اصلاح می‌داند، روند معمول بیماری و درمان را با حضور در آسایشگاه روانی یکسان می‌پندارد، و حتی روانپزشک را فردی متفاوت از عموم مردم معرفی می‌کند، همه و همه نشانگر متفاوت دانستن قشری از جامعه و تلاش برای جدا نگهداشتن آنها از سایرین است. به عبارت دیگر، رفتاری است در جهت حفظ داغ_متفاوت_بودن بر پیشانی گروهی از افراد جامعه.

جالب اینجاست که تخمین زده می‌شود نزدیک به ۲۴ درصد افراد جامعه ایران در طول زندگی خود نوعی از اختلالات روانپزشکی را تجربه می‌کنند. به این ترتیب، این رویکرد متفاوت‌سازی، حدود یک‌‌چهارم جمعیت کشور را متأثر می‌‌کند و می‌توان رفتار حامیان آن را نوعی خودزنی به حساب آورد. به بیان دیگر، بسیاری از افرادی که با نگاهی طردکننده به بیماران روانپزشکی می‌نگرند و خود و نزدیکان‌شان را بسیار سالم‌تر از «آنها» می‌پندارند و بر این پایه دوستان و آشنایان خود را از پیگیری درمان‌های روانپزشکی برحذر می‌دارند، خود ممکن است دچار مشکلات مرتبط با روانپزشکی و نیازمند درمان باشند و با چنین باورهایی نخست خود و عزیزان خود را از امکان برخورداری از آرامشی والاتر، کیفیتی بهتر در زندگی و حضوری مؤثرتر در اجتماع محروم می‌کنند.

باورهای ناکارآمد مخل روند رو به رشد روانپزشکی در جامعه، تنها محدود به نگرش منفی به بیماری‌ها و درمان‌های استاندارد روانپزشکی نیست. تصورات گوناگونی در اقشاری از جامعه دیده می‌شود که با دانسته‌های کنونی متفاوت یا گاه در تضاد است و با این وجود در ذهن صاحبان خود به شکلی مستحکم نشسته است. از آن جمله می‌توان به اثربخش دانستن ازدواج در درمان بیماری‌های روان اشاره کرد. چنین باوری بسیاری از افراد دچار بیماری‌های شدید و نیازمند درمان مستمر را به ورطه تنش‌هایی بی‌پایان کشانده و خانواده‌های مرتبط با چنین وصلتی را سال‌ها درگیر کرده است. شاید محدود بودن منابع اطلاعات گروهی از افراد جامعه یا اعتماد بیش از حد آنها به اطلاعات سینه به سینه، روایتی یا محفلی نسبت به شیوه‌های روزآمد دسترسی به اطلاعات را بخشی از علت پایداری باورهای ناکارامد بدانیم. با این حال، برخی از این باورها از حیطه خانواده‌ها فراتر رفته و در قاب تبلیغات خیابانی نمایان می‌شود.

تنبل و تن‌پرور دانستن دسته‌ای از بیماران روانپزشکی که در واقع دچار وابستگی به مواد هستند و بیماری پیچیده و چندعاملی «اعتیاد» را ناشی از ضعف اراده دانستن، منتهی به اعلامیه‌ای می‌شود با مضمون: «ورزش آری، اعتیاد نه». تردیدی در مفید بودن ورزش و اثربخشی آن در بهبود کیفیت زندگی و حتی کمک به درمان برخی از بیماری‌ها نیست؛ اما باور یاد شده که ورزش را به تنهایی عامل رفع اعتیاد می‌‌داند و نگارش یک عبارت کوتاه در معابر را در کاهش شیوع این بیماری مؤثر می‌پندارد بر یافته‌های علمی استوار نیست و می‌دانیم که آموزش‌های منفعلانه و یک‌سویه بدون یک برنامه‌ریزی همه‌جانبه که خارج از حوصله این بحث است ره به جایی نخواهد برد.
 از اثر تبلیغات پزشکی بر نگرش مخاطبان نیز نباید گذشت. هنگامی که فرد نگرشی منفی به درمان‌های دارویی دارد و از روی اطلاعات ناکافی یا به تذکر اطرافیان، چنین درمانی را عامل اعتیاد یا موجب خواب‌آلودگی و ازکارافتادگی می‌داند، ممکن است با مشاهده تبلیغ یک داروی_گیاهی یا روشی که نوین و «بدون دارو» خوانده می‌شود به آن تمایل نشان دهد و تنها با هدایت آگهی تبلیغاتی یا مشورت افراد فاقد صلاحیت، درمانی ناروا را پی بگیرد. به عنوان نمونه‌‌ای از تبلیغات گمراه‌کننده می‌توان به تبلیغ «شیمیایی بودن» داروهای مرسوم اعصاب و «شیمیایی نبودن» داروهای گیاهی اشاره کرد. در همین زمینه، نشاندن تأیید افراد خاص (حتی برخی از متخصصان) به جای ارائه تأییدیه سازمان‌های معتبر علمی قابل ذکر است. در نبودن نظارت جدی و دقیق سازمان‌های صاحب صلاحیت بر تبلیغات پزشکی، راه بر روش‌های درمانی غیرمعتبر گشاده می‌شود و بستر نگرش منفی به درمان‌های دارویی روانپزشکی و ناآگاهی از روش‌های مورد اجماع جامعه علمی روانپزشکی نیز مسیر گسترش روش‌های نابه‌جا را هموارتر می¬‌کند. نمونه مشخصی از تبلیغات پزشکی که یک شیوه درمان مقدماتی و بدون شواهد کافی را برجسته می‌کند و حتی گاهی آن را بر درمان‌های استاندارد و مؤثر موجود رجحان می‌دهد، تبلیغ روشی به نام نوروفیدبک است که برای درمان اختلال بیش‌فعالی-نقص توجه (ADHD) مطرح شده است. این روش هم‌اکنون به عنوان روشی آزمایشی مطرح است و البته ممکن است در آینده جایگاهی در درمان این اختلال یا اختلالات دیگر پیدا کند. با این وجود، نوروفیدبک هنوز در راهنماهای بالینی معتبر جایگاهی ندارد و این مورد نشان دهنده آن است که استناد به تبلیغات و عدم ارتباط با منابع موثق در کنار نگرش منفی به درمان‌های دارویی روانپزشکی می‌تواند مانع از دسترسی به درمان استاندارد یا باعث تأخیر ناموجه در آغاز آن و بروز تبعات مربوطه شود.

 کاهش انگ ابتلا به بیماری‌های روانپزشکی و بهره‌گیری از درمان‌های آن، ارتقای آگاهی عموم مردم و به‌ویژه برنامه‌‌ریزان، برنامه‌سازان و افراد مرتبط با آحاد جامعه از بیماری‌های روانپزشکی و اصلاح نگرش‌های ناکارآمد می‌تواند به رشد سطح سلامت روان و کیفیت زندگی افراد جامعه بینجامد و برای دستیابی به چنین هدفی، تقویت نقش اجتماعی نهادها و جوامع علمی مرتبط و مشارکت آنها در سیاست‌گذاری‌های کلان توصیه می‌شود.

منبع:
۲۹/۶/۱۳۹۳؛ روزنامه شهروند

Template settings